جزئیات قتل فرانک 5 ساله توسط پدرش

شب بیست و پنجم تیرماه گذشته، حادثه ای تلخ اهالی شهرک نوید مشهد را در شوک فرو برد به گونه ای که ساکنان خیابان شقایق 17 ناباورانه در جست وجوی علت و انگیزه قتل هولناک فرانک کوچولو به دست پدرش بودند اما هیچ کس از راز این جنایت تکان دهنده خبر نداشت تا این که حضور قاضی ویژه قتل عمد در محل، کنجکاوی ها را بیشتر کرد.

دستگیری قاتل 35 ساله

نیروهای اورژانس قاتل 35 ساله را که به خاطر مسمومیت حال مناسبی نداشت به بیمارستان امام رضا (ع) منتقل کرده بودند و او هم قادر به سخن گفتن نبود اما کشف چند صفحه دست نوشته در «اتاق مرگ» راز این جنایت وحشتناک را فاش کرد.

بررسی های میدانی قاضی دکتر حسن زرقانی تا پاسی از شب طول کشید . مرد 35 ساله ای به نام «فراز» به دلیل اختلافات خانوادگی دختر پنج ساله اش را با خوراندن شربت متادون (داروی ترک اعتیاد) به قتل رسانده و سپس با بازگذاشتن سه شیر گاز شهری و مصرف مقداری متادون دست به خودکشی زده است.

جزئیات قتل فرانک 5 ساله توسط پدرش

پدرم سه زن داشت که مادر من آخرین همسر او بود! در واقع 9 خواهر و برادر هستیم اما با برادران و خواهران ناتنی رابطه‌ای نداریم. من دو برادر دارم که یکی از آن ها نابیناست و دیگری هم که مرا از مرگ نجات داد مشکلات روحی و روانی دارد.

در روزهایی که پدرم فوت کرده بود من خیلی مغموم و ناراحت بودم که یکی از دوستانم «ر» را به خانه‌ام آورد و گفت این خانم جا و مکانی برای خواب ندارد! اجازه بده امشب را در منزل شما بماند! ولی من قبول نکردم! به او گفتم ما این جا آبرو داریم و دختری را به خانه راه نمی دهم! آن زمان در منطقه آزادشهر ساکن بودیم ولی با اصرار دوستم پذیرفتم که یک شب را در خانه ما بماند چراکه دوستم مدعی بود «ر» کسی را ندارد.

او گفت من همین جا در منزل شما می مانم و امور خانه و آشپزی و شست و شو را انجام می دهم چون شما در این خانه با این اوضاع برادرانت به یک زن نیاز داری. من هم که جا و مکانی برای زندگی ندارم! و …

به او علاقه مند شدم در واقع یک عشق جادویی بود! ولی با او شرط کردم که نباید باردار شود تاکید کردم که اگر صاحب فرزند شوی، حتما بیرونت می کنم! او هم قبول کرد و به عقد موقت من درآمد.

تا چند سال صاحب فرزند نشدیم اما همان طور که گفتم او  با عشق سیاهش مرا جادو کرده بود! حرف شنوی عجیبی داشتم بعد از حدود 4 سال روزی مدعی شد که دچار افسردگی شده است. او را نزد پزشک بردم اما در بین راه گفت راستش می دانم داروی افسردگی من چیست !

اگر صاحب فرزند شوم بیماری ام درمان می شود! من هم قبول کردم و او باردار شد ولی من خوشحال نشدم.  ناراحت بودم که او بالاخره کار خودش را کرد!

همسرم معتاد به «شیشه» بود

همسرم معتاد به «شیشه» بود. به او گفتم باید مواد مخدر صنعتی را کنار بگذاری! اما او فقط مرا سر کار می گذاشت و به مصرف مواد ادامه می داد.

او معتاد بود و دوست داشت با افراد خلافکار زندگی کند! حتی یک بار دخترم را با خودش برد ولی من او را پیدا کردم و دخترم را بازگرداندم. او می دانست «فرانک» دوری اش را تحمل نمی کند و مرا اذیت می کند به همین دلیل هم هیچ نگرانی نداشت!

من به همسرم گفتم که نمی گذارم دخترم را به خانه افراد خلافکار ببرد ولی او توجهی نکرد. یک بار به خانه بازگشت و اجازه دادم حتی شیشه بکشد اما روز بعد باز هم مرا رها کرد و رفت و گفت می خواهم از تو طلاق بگیرم! من در خانه تو زندانی هستم! تو بچه را جمع کن من هم به دنبال سرنوشت خودم می روم!

فرانک می گفت من می خوابم تا مادرم بیاید! وگرنه می میرم!

فرانک می گفت: من می خوابم تا مادرم بیاید! وگرنه می میرم! من هم طاقت نیاوردم و تصمیم گرفتم او را از این دنیا خلاص کنم! به او شربت متادون دادم  و شیرهای گاز شهری را باز کردم تا خودم را هم بکشم.

رگ دستانش را زدم

وقتی دیدم هنگام مرگ زجر می کشد رگ دستانش را زدم ولی خونی نیامد! خودم هم تعجب کردم.

دخترم در آخرین نفس های زندگی اش گفت:«بابا کنارم بخواب!»

آخرین لحظه فرانک به چشمانم نگاه کرد و با اشاره دستش به من گفت: بابا کنارم بخواب! چون به او گفتم تو شربت را بخور! من کنارت می خوابم!

فقط می خواستم او خفه نشود و زجر نکشد! به او گفتم بخواب وقتی بیدار شوی مادرت هم می آید!

من مقصر نیستم من توسط همسرم جادو شده بودم چه از زمانی که با او ازدواج کردم، چه هنگامی که دخترم را کشتم!

برگرفته از رکنا