برج ایفل فروخته شد! بزرگترین کلاهبرداری قرن (قسمت اول)

کلاهبرداری! عبارتی که به خصوص این روزا خیلی به گوشمون میخوره و مدل های مختلفش رو می بینیم. از روز خلقت بشر با بلایی که هابیل و قابیل سر هم آوردن، کلاهبرداری و فریب کاری به اشکال مختلف انجام شده و هیچ نسلی از این قسم فریب ها در امان نبودن. حتی خودمون هم وقتی بچه بودیم و گاهی همین الان، سر هم دیگه کلاه میذاریم؛ البته کارایی که ما می کنیم جنبه شوخی دارن و گرنه الان به جای خوندن خبر سنتر، در حال آب خنک خوردن بودیم! از شوخی که بگذریم، امروز میخوایم پرونده یکی از بزرگ ترین کلاهبرداری های قرن رو مورد بررسی قرار بدیم. شاید باورتون نشه؛ ولی یه مغز متفکری به اسم ویکتور لوستیگ وجود داشته که با سوء استفاده از یه موقعیت، برج ایفل رو فروخته! لابد میپرسین مالک برج ایفل که شخص حقیقی نیست که بتونه به این راحتی اونو بفروشه؛ همراهمون باشین تا بینین جناب لوستیگ چطور این کارو انجام داده.

سلطان کلاهبرداری تاریخ

فکر کردین فقط خودمون سلطان همه چی داریم؟ خب اشتباه کردین! فرانسوی ها خیلی سال قبل از ما سلطان کلاهبرداری تاریخ رو به جامعه تحویل دادن! در سال 1890، پسری در یک خانواده متوسط تو بوهمیا (کشور چک) متولد شد که هیچ کس فکرشو نمی کرد یه روز به بزرگ ترین کلاهبردار قرن تبدیل بشه. ویکتور لوستیگ در سال 1920 به آمریکا رفت و با استفاده از حماقت آمریکایی ها، کلی سود برد. ویکتور به 5 زبان زنده دنیا مسلط بود و 45 تا اسم مستعار داشت که البته امیدواریم لوستیگ اسم واقعیش باشه! جالبه بدونین ایشون بازداشتگاه های آمریکا رو آباد کرد و بیشتر از 50 بار اونجا بازداشت شد. در سال 1925 و از انجام چندین فقره كلاهبرداری بی‌عیب ونقص و پرسود، سلطان قصه ی ما تصمیم گرفت بره فرانسه و اونجا بود که شاهکار کلاهبرداری هاشو رو کرد؛ ایشون طی یک حرکت متفکرانه، هوشمندانه، رندانه و متحیرانه! برج ایفل رو به یه تاجر بخت برگشته فروخت.

ایده فروش برج ایفل

ایده ی این کار، از یه خبر روزنامه به ذهن ویکتور رسید که توش نوشته شده بود برج ایفل نیاز به تعمیر داره و دولت وقت، برای هزینه های این کار نگرانه. مغز متفکر عرصه کلاهبرداری، اول یه سری اسناد و مدارک تهیه کرد و خودشو به عنوان معاون ریاست وزارت پست و تلگراف وقت جا زد. بعد با جعل کردن سربرگ این وزراتخونه، شش تاجر معروف رو به یه جلسه محرمانه دولتی در هتل كرئون(creon)  دعوت کرد. تاجرها هم که حسابی از این دعوت ذوق زدهن شده بودن، به موقع خودشون رو به هتل رسوندن. ویکتور براشون توضیح داد که دولت شرایط اقتصادی خوبی نداره و میخواد برج ایفل رو بفروشه و خب کی بهتر از شما تجار امانت دار و با تجربه؟ لوستیگ حتی تاکید کرد برای جلوگیری از ایجاد تشنج در فضای عمومی، لازمه که این قضیه فعلا رسانه ای نشه.

طمع و تاجر کم تجربه

تاجرها که میدونستن برج ایفل از اول هم به قصد دائمی بودن ساخته نشده و امکان فروشش وجود داشته، چند روز بعد پسشنهادات خودشون رو به ویکتور تحویل دادن. ویكتور دنبال بالاترین رقم نبود؛ به همین خاطر هم کم تجربه ترین تاجر یعنی آندره پویسون (Andre poisson).  رو از بین اون 6 نفر انتخاب کرد و نقشه هاش رو سر اون پیاده کرد. ویكتور به آندره اطلاع داد كه تو مناقصه برنده شده و اسناد جهت امضا و تحویل برج در هتل آماده هستن. ویکتور این رو هم اضافه کرد که زندگی خرج داره و اون به عنوان یه کارمند ساده، با اعمال نفوذ تونسته آندره رو برنده کنه و … خلاصه پول شیرینی و این صحبتا! آندره رشوه رو پرداخت کرد و بعد از امضای اسناد، وجه معامله رو هم تمام و کامل به ویکتور تحویل داد… به فاصله کمتر از یک روز، آندره و کارگراش که در حال تخریب برج ایفل بودن، توسط پلیس دستگیر شدن و جناب تاجر تازه فهمید چه کلاه گشادی سرش رفته. ویکتور لوستیگ هم که فکر همه جا رو کرده بود، پول فروش برج و رشوه رو برداشت و فرسنگ ها از پاریس دور شد…